سرویس اجتماعی خرداد: شلیکها خاموش شدهاند اما صدا هنوز هست؛ صدای جنگی خاموش، از لابهلای خوابهای گسسته، اضطرابهای بیزمان و شبهایی که بیداریاش از موشک و پدافند بدتر است. روان جمعی ما در سکوت پساجنگ به مرزی وارد شده که شاید هیچ تیر و ترقهای از آن عبور نکرده باشد، اما با گامهای سنگینتری بر روان شهروندان قدم میزند. آتشبس، جنگی خاموش است و شاید خطرناکتر از جنگی که صدا داشت، چون بیصدا اما با عمق پیش میرود. آتشبس، به ظاهر پایان یک نبرد است اما در واقعیت با گلوله و خمپارهای متفاوت با نام اضطراب میسوزاند و میبلعد.
به گزارش خرداد؛ مقالاتی که این روزها درباره سلامت روان در دوران پس از جنگ نوشته میشود، عمدتاً از بیداریهای شبانه، کابوسهای مکرر و دشواری در بهخوابرفتن میگویند. اما این نشانهها در سطح باقی نمیمانند؛ اینها صرفاً نشانههایی از زخمیاند که در اعماق مغز و روح شکل گرفتهاند. مطالعات تجربی نشان دادهاند که تا ۷۰ درصد افراد در مناطق جنگی، حتی پس از پایان رسمی درگیریها، همچنان با اختلالات خواب دستوپنجه نرم میکنند. این اختلالها تنها به خواب مربوط نیست؛ بلکه به حافظه، تصمیمگیری و حتی ایمنی بدن نیز آسیب میزنند.
استرس پس از سانحه که با عنوان PTSD شناخته میشود، در چنین شرایطی همانند آتشی است که زیر خاکستر باقی میماند. وقتی سیستم عصبی سمپاتیک بدن بهطور مداوم در حالت آمادهباش میماند، بدن توانایی بازگشت به تعادل طبیعی را از دست میدهد. سطح کورتیزول بالا میرود، ملاتونین کم میشود و بدن نمیفهمد که جنگ تمام شده است. حتی زمانی که در ظاهر همه چیز به حالت عادی بازگشته، مغز هنوز در موقعیت هشدار باقی مانده است. در این وضعیت آنچه به خواب نمیرود، احساس ناامنی است.
مطالعات نشان دادهاند که اختلالات خواب در ۹۰٪ از بیماران PTSD رخ میدهد _چه در واکنش به حملات نظامی واقعی، چه تروماهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی_ این مشکلات در انسان یادگار زخمهای جنگ است؛ زخمهایی که با بیداری حک شدهاند. یک متاآنالیز جدید نشان میدهد که بین ۶۳ تا ۹۰ درصد مبتلایان PTSD با اختلال خواب مواجهاند—از بیخوابی و کابوس تا بیداری در نیمه شب و اختلال در فاز REM خواب. این پدیده دیگر فقط نشانه نیست، بلکه موتور بحران روانیست؛ چون خواب اولین مرحله دفن اضطراب است.
اما چرا خواب اهمیت دارد؟ اولین دلیل این است که خواب ضامن بازسازی ذهن است. همانطور که دانشمندان در مقالات تجربی میگویند، اختلال REM مانع از سوختوساز هیجانی مناسب و تثبیت خاطرات میشود؛ حافظهای که بدون این تثبیت رمقی برای پردازش درد گذشته ندارد. وقتی این چرخه مختل باشد، نه بلندپروازانه فکر میکنیم و نه اضطراب را آرام میکنیم؛ مهمتر از آن، نمیتوانیم از جنگ درونی با خود نیز فاصله بگیریم.
نکته بعدی این است که اختلال خواب نشانهای قابلاندازهگیری نیست. مثل عفونتیست در اعماق روان و بدن. تحقیقات مرکز PTSD آمریکا نشان دادهاند که ۹۲٪ از بیمارانی که با PTSD دست به گریباناند، اختلال خواب دارند؛ در حالی که تنها ۲۸٪ از افراد بدون PTSD چنین وضعیتی دارند. اما حتی وقتی علائم PTSD درمان میشود، اختلال خواب ممکن است سالها پایدار بماند چون خودش به یک مرحله مستقل تبدیل میشود.
در مطالعاتی که اخیراً در ایران نیز انجام شده، نشان داده شده که حتی افراد جنگزده، سربازان دوران دفاع مقدس و خانوادههایشان هنوز پس از دهها سال با اضطراب، بیخوابی و مشکلات روان مواجهاند. این بدان معناست که زخم جنگ فقط با گلولهها نیست؛ بلکه بر روی امواج بیخوابی و کابوس ادامه مییابد.
اما پیامدهای این وضعیت چیست؟
ضعف سیستم ایمنی: کمخوابی مزمن نرخ ابتلا به بیماریها را بالا و توان جسمانی را کاهش میدهد.
پایینآمدن قدرت تصمیمگیری: با کاهش تا ۲۵٪ حافظه کوتاهمدت و توان تصمیمگیری، فرد گرفتار اشتباهات بیشتری میشود، دقیقاً مانند وقتی که مغز تحت فشار فقر است.
تسلط اضطراب و افسردگی: وقتی مدار سیستم عصبیمان همیشه در وضعیت "جنگ یا گریز" باشد، خشونت روانی روزمره طبیعی میشود.
اما موضوع تنها به سربازان جنگ یا خانوادههای شهدا و آسیبدیدگان محدود نمیشود. در کشوری که همزمان با جنگ، تحریم، فقر، بحران اقتصادی، محدودسازی ارتباطات، فیلترینگ و فشار اجتماعی را تجربه کرده، اثرات روانی نه فقط ناشی از صدای انفجار، که از بیثباتی عمومیست. از صف نان و سوخت گرفته تا ترس از بیخانمانی، تنش اقتصادی و فروپاشی اعتماد اجتماعی؛ همه اینها تروماهای مزمنیاند که روان جمعی مردم را تسخیر کردهاند. در واقع در چنین شرایطی است که میتوان باز گفت: ما زندگی نمیکنیم، بلکه باید با برآیند تمام فشارها از هر گوشهای مقابله تا آنها را مدیریت کنیم.
در چنین شرایطی، اختلال خواب و اضطراب دیگر پدیدههای فردی نیستند بلکه نشانههایی از بیخوابی یک ملتاند. راه درمان آنها، تنها از مسیر کلینیک و دارو نمیگذرد. بلکه نیاز به یک پروژه اجتماعی برای ترمیم روان جمعی داریم:
آشتی ملی، نه فقط در سیاست، که در روان؛
پذیرش رنج مشترک، نه پنهانکاری ساختاری؛
و ایجاد نمادهایی برای بازگشت آرامش، نه صرفاً گزارشهایی برای آمارسازی.
در این باره به تفصیل میتوان گفت، در روانشناسی اجتماعی، مفهومی به نام "فرار اخلاق تحت فشار" وجود دارد. اصل ماجرا این است که وقتی انسانها زیر فشار زیاد قرار میگیرند، اول از همه اصول اخلاقی را از دست میدهند. حال تصور کنید یک جامعه، نه یک فرد، بلکه تودهای از انسانها برای مدت طولانی در معرض فشارهای روانی و تهدیدات عینی قرار داشته باشد. از جنگ و تحریم گرفته تا ناامنی اقتصادی و ناکارآمدی ساختاری. در چنین جامعهای، بیاعتمادی رشد میکند، همبستگی تحلیل میرود و روان جمعی دچار فروپاشی تدریجی میشود.
اینجاست که مفهوم "جنگ خاموش" معنا پیدا میکند. جنگی که بدون شلیک گلوله، جان میگیرد؛ آرام، بیصدا، اما عمیق. مردمانی که از خواب میپرند، نه به خاطر صدای انفجار بلکه به خاطر صدای درونی اضطرابی که هنوز آن بیرون را خطرناک میبیند. حتی در دل آتشبس، این بیخوابیها، نوعی واکنش جمعی به خشونتی است که هنوز تمام نشده، فقط شکلش عوض شده است.
در این میان، نکته مهم دیگری وجود دارد: روان جمعی ما فقط با روانشناسی فردی قابل درمان نیست. اختلالات خواب و اضطراب در این ابعاد، تنها با قرص و درمان بالینی مدیریت نمیشود. بلکه نیاز به نوعی بازسازی اجتماعی داریم؛ چیزی شبیه آشتی ملی. نه از نوع سیاسی، بلکه از نوع روانی آن. نوعی بهرسمیتشناختن رنج عمومی و ایجاد فضایی برای گفتوگو، ترمیم و همدلی. مردمی که سالها درگیر بقا بودهاند، نمیتوانند ناگهان به صلح برسند مگر اینکه برای صلح، زبان، نماد و مکان داشته باشند.
باید آشتی ملی را نه بهعنوان تاکتیک زودگذر در دل بحران پیش آمده، بلکه بهمثابه یک استراتژی بقاء بلندمدت دید. اگر جامعه نتواند بعد از جنگ، با خود و دیگری آشتی کند فقط منتظر انفجار بعدی میماند؛ آنهم نه انفجاری از جنس موشک، بلکه انفجار روانی، فرهنگی و اجتماعی. جامعهای که در آن افراد کابوسزده از جنگهای تمامنشده در سکوت فرو میروند، جامعهای نیست که بتواند خود را بازسازی کند.
برای عبور از این بحران، تنها راهحل، توجه همزمان به سطح خرد و کلان ماجراست. در سطح فردی، ایجاد ساختارهای حمایت روانی، آموزش تکنیکهای تنظیم خواب و اضطراب و فراهم آوردن امکان گفتوگوهای درمانمحور ضروری است. در سطح کلان، نیازمند بازسازی روایت جمعی هستیم؛ روایتی که رنج را پنهان نکند، صلح را تقلیل ندهد و آشتی را صرفاً به مذاکرات و میتینگهای سیاسیاش در سطح رسانهها محدود نسازد.
همچنین، لازم است بدانیم که حتی در دل شرایط جنگی یا پساجنگ، نور میتواند به مغز بازگردد. تکنیکهایی مانند تنفس عمیق (مانند روش ۴-۷-۸)، استفاده از نور ملایم در محیط خواب و پرهیز از مرور اخبار قبل از خواب، همگی ابزارهایی هستند برای بازسازی مغز؛ اما این ابزارها زمانی مؤثرند که در بستر یک همدلی اجتماعی و اراده عمومی برای بازسازی بهکار گرفته شوند.
اگر بخواهیم از کابوسهای پساجنگ عبور کنیم، باید به خواب جمعی ملت توجه کنیم. خوابی که در آن امنیت احساس شود، اعتماد بازیابی گردد و ترمیم آسیبها در همه ابعاد جایگزین انکار شود. آن زمان شاید صدای جنگ خاموش هم بالاخره ساکت شود، و مغز و روان ما به یاد بیاورند که آتشبس یعنی پایان تهدید، نه فقط توقف موشک. در نهایت، پیام اصلی اینست که ما هنوز واقعیت جنگ را نفهمیدهایم. حتی اگر اسلحهها به زمین نشسته باشند، جنگ عمیقتر و تاریکتر در ذهن ما ریشه کرده است. اما رسانهها و سیاستگذاران معمولاً خوابی از جنس عادیسازی را جشن میگیرند؛ انگار که همه چیز تمام شده است در حالی که صلح واقعی وقتی شروع میشود که خواب و روح مردم آرام شود، نه واکنش رسانهای به پایان جنگ.
خواب ملت، آینه امنیت است و ملتی که خواب ندارد، امید بیداری هم نخواهد داشت.